Back Home

اشعار محمل

اشعار حضرت زینب سلام الله علیها


لحظه ها لحظه های آخر بود
آخرین ناله های خواهر بود

خواهری که میانبستر بود
خنجری خشک و دیده ای تر بود

چقدر سینه اش مکدر بود
--
بسترش را رو به قبله تا کرده
روی خود را به کربلا کرده

مجلس روضه را بپا کرده
باز هم یاد درد ها کرده

یاد باغ گلی که پرپر بود
--
پلکهایش کمی تکان دارد
رعشه ای بین بازوان دارد

پوستی روی استخوان دارد
خاطراتی ز خیزران دارد

چشم از صبح خیره بر در بود
--
تا علی اکبرش اذان ندهد
اصغرش خنده را نشان ندهد

تا علمدار سایبان ندهد
تا حسینش ندیده جان ندهد

انتظارش چه گریه آور بود
--
زیر این آفتاب می سوزد
تنش از التهاب میسوزد

یاد عباس و آب میسوزد
مثل روی رباب میسوزد

یاد لبهای خشک اصغر بود
--
میزند شعله مرثیه خوانیش
زنده ماندن شده پرشیانیش

مانده زخمی به روی پیشانیش
آه از روز کوچه گردانیش

چقدر در مدینه بهتر بود
--
سه برادر گرفته هر سو را
و علی هم گرفته بازو را

دور تا دور قد بانو را
تا نبینند چادر او را

آه از آن دم که پیش اکبر بود
--
ناگهان یک سپاه خندیدند
بر زنی بی پناه خندیدند

او که شد تکیه گاه خندیدند
مردمی با نگاه خندیدند

بعد از آن نوبت برادر بود
--
آن همه ازدهام یادش هست
جمع کوفی ُشام یادش هست

چشمهای حرام یادش هست
حال و روز امام یادش هست

چشمها روی چند دختر بود
--
یک طرف دختری که رفت از حال
یک طرف تلِ خاک در گودال

زیر پای جماعتی خوشحال
یک تن افتاده تا شود پامال

باز دعوا میان لشکر بود
--
جان او تا ز صدر زین افتاد
خیمه ای شعله ور زمین افتاد

نقش یک ضربه بر جبین افتاد
گیسویی دست آن و این افتاد

حرمله از همه جلوتر بود
--
یک نفر گوئیا سر آورده
زیر یک شال خنجر آورده

ضربه ای که به حنجر آورده
عرق شمر را در آورده

وای سر روی دست مادر بود


حسن لطفی


1393/2/25
صفحه قبل صفحه بعد