Back
Home
اشعار محمل
اشعار حضرت ابوالفضل العباس (ع)
صفحه اصلی
ابالفضل العباس
1
3
دور می شد ز حرم قامت روحانی او
چو دید تشنه ی لبهای خشک او دریاست
ز آب با جگر تشنه شست سقا دست
ای خداوند ادب، بنده ی عشق
چرا ای غرق خون از خاک صحرا بر نمی خیزی
اى که خاک قدمت سرمه چشم تر من
هزار بار گر افتد به خاک پای تو دستم
راه من، از کثرت دشمن، زهر سو بسته بود
کسی حرف از عطش بر لب نیارد
خواستم آب آورم اما نشد
بر سر نعش گل ام بنین غوغا شد
من واشک و علمداری که دیگر بر نمی خیزد
بسته از خون دلم راه تماشا شده است
از کار عشق این گره بسته وا نشد
ای قد بلند، در دل صحرا بلند شو
دوبیتی
ز بس که بردن هر تکه ات هنر شده است
گفتم که آب را ببرم خیمه ها نشد
گر نخیزی تو ز جا کار حسین سخت تر است
ای از همه بریده بریده بریده تر
در علقمه صدا به صدا هم نمی رسد
بس که نیزه به طواف قمرت ریخته است
از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست
چشم ها از خبر مشک تو چون دریا بود
اینکه بر سینه ی خود داغ برادر دارد
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
تمام غصه ام این است , پشت پا بخوری
روی این پشت شکسته کوهی از غم ریخته
1
3